وای که چقد دلم برای کلبه عشقمون تنگ شده بود
فندق مامان سلام
میبینم که حسابی ذوق زده ای که برگشتیم خونه و حسابی شروع کردی به شیطونی.
فدای اوی دست و پاهای کوچولت که وقتی کششون میاری دل مامان رو حسابی میبری.کی میان کیان مامان ؟حسابی منتظرم بغلت کنم این روزا با اینکه شیرین ترین دوران زندگیمه اما دوست دارم زود تمام بشه تا بغلت کنم حسابی دلم برای اون لحظه داره پر میکشه بابایی هم همین حسو داره اونم مثل من حسابی استرس داره شبا همش بیدار میشه و مواظب ماست.
هفته قبل که حسابی مشغول خرید کردن واسه شما نفس مامان بودیم با مادر جون میرفتیم خرید حسابی مادرجونو خسته کردم با اینکه بابا بزرگ فوت کرده بود اما مادر جون برنامه خرید شمارو عقب ننداخت و حسابی منو شرمنده کرد.تقریبا شنبه خریدا تمام شد و بابایی سه شنبه اومد دنبالمون وبا خاله حسنیه برگشتیم پنج شنبه حرکت کردیم و وقتی اومدم خونه حسااااااااابی دلم تنگ شده بود بغض گلومو گرفته بود یاد اون لحظه افتادم که با حالت خیلی بدی به خاطر شنیدن خبر بد جواب ازمایش از خونه به قصد تهران حرکت کردیم.خدارو شکر که برگشتنمون به خونه با شادی بود واقعا خدایا ازت ممنونم که کیانمهرمو دوباره به من دادی.
برات از این روزا بگم که هر روزش اختصاص به شما داره پسرم.
خاله حسنیه با من اومده تا اتاقتو اماده کنیم و حسابی توی این چند روز خستش کردم.شنبه رفتیم دنبال تخت و کمد فکر نمیکردم اینقدر دیر تحویل بدن با کلی اصرار قرار شد اخر هفته برامون بیارن.برات مدل لاوین اپادانارو خریدیم .مامانی خیلی دوستش داشتم وقتی خاله حسنیه و بابا هم دیدن اونا هم از همین مدل خوششون اومد به وسایلاتم میخوره امیدورام وقتی خودتم میای خوشت بیاد.
با خاله تمام خونه رو برق انداختیم اتاق شمارو هم خالی کردیم.امروز یکم کارمون کم شد و تونستم بیام برات از این روزا بنویسم شیرینک مامان.
خیلی عاشقتم.............
خاله های مهربون از همه شما ممنونم که بهم سر میزنید دوستون دارم.....