این روزهای من وپسری
سلاااااااااااااااااام قند تو قندونم
سلام پسته ی خندونم
فدای تو بشم که شیطونک خودمی
دردت به جونم .مدتهاست اجازه ندادی که بیاام و از لحظه لحظه های شیرین با تو بودن برات بنویسم.حسااااااااااااااابی شددددددددددددددید بد جووووووووووووووووووور مامانی هستی البته حق داری ها اخه از صبح تا شب و هفت روزه هفته بیشتر خودمومیبینی. اکثرا منو تو چون تنها خونه هستیم. شمام فقط به خودم عادت کردی وقت غذا درست کردنم نمیدی منو بابایی مجبوریم اکثرا غذاهای حاضری بخوریم.
از روزای عیدو رفتن به شمال بگم که واقعا عالی بود همونجور که قبلا نوشته بودم شما بعد دوتا دندون پایین به جای دندونای نیش بالا دندون پیش در اوردی و تقریبا یه ماهی اینقدر درد کشیدی تا بالاخره وقتی شمال بودیم دندونای نازت در اومد اما دو روزو دوشب فقط گریه کردی و ناله زدی .دردت به جون مامانی پسر نانازم.
وقتی شمال بودیم اکثرا دوروبرمون شلوغ بودو اکثرا مهمونی میرفتیم واسه همین وقتی برگشتیم خونه حسابی روزای اول برام سخت گذشت چون اصلا اجازه نمیدادی از کنارت بلند بشم تا سرپا وا میستادم جیغ میکشیدی اونم از نوع خفنش تا دستمومیبردم زیر بغلت یا مینشستم کنارت اروم میشدی.الانم کمو بیش اینجوری هستی اما بیشتر مواقع بلند میشم دنبالم راه میفتی(چهار دستو پا)و اگه بعد چند مین بغلت نکنم اون موقس که خونه رو روی سرت میزاری منم که تسلیم گریه هاتم بد جوووور.نمیزارم گریه کنی امیدوارم این کارمو بتونم ترک کنم وگرنه از اون پسرای لوس میشی (دور از جون)
اواخر فروردین نشستنو کامل یاد گرفتی و بدون کمک مینشستی.الانم که چی بگم از کارای عزیزت؟از مبل بالا میری هیچ از پشتشم تا نصف بالا میری و خودتو اویزون میکنی از دسته ها هم همینجور اینقدر سریع این کارومیکنی که ادم میترسم حتی یه مین شمارو تنها بزاره.یک سره کنارتم تا خدای نکرده برات اتفاقی نیافته تمام وسایلای خونه هم از دست شما منتقل شدن به گوشه اتاق و یا پشت مبلا.
کاملا شکل خونه و طرز زندگیمون به لطف حظور نازنینت تغییر کرده .این روزا خوابت خیلی کم شده و اکثرا تا 2 شب بیداری و صبح ها هم خیلی کولاک کنی تا9 میخوابی. دوبار در روزم چرت نیم ساعته میزنی که اون نیم ساعت واسه من که کلی کار ریخته سرم نیم ثانیه بیشتر نیست بازم مثل قبل عاشق حمومی.اما وقتی میای بیرون تا لباس بپوشونمت عرقمو در میاری اصلا از لباس خوشت نمیاد برعکس قبلا.کلی دستو پا میزنی که اجازه ندی بعضی وقتی هم واقعا موفق میشی.
خب از اتفاقای خوب دیگه برات بنویسم که 16 اردیبهشت پسر عمو هومنت به دنیا اومد یه پسر گرد ناز.خدا حفظش کنه.شما فقط وقتی گریه میکنه نگاش میکنی اوایل که گریه میکرد شمام گریت می اومد پسر دل نازک خودمی دیگه.
4 اردیبهشتم متوجه شدیم که بچه خاله حسنیه دختره فعلا اسم نداره و نمیدونیم که باید چی صداش کنیم.خیلی ذوق دارم که خاله حسنیه دختر داره دارم واسه اومدنش لحظه شماری میکنم
اول خردادم دندون هفتمت در اومد نانازم.بد جور و شدید گاز میگیری البته بیشتر یا شایدم بگم بکثرا بهتره منو گاز میگیری یه بار لپمو جوری گاز گرفتی که اشکم در اومد هیچ صورتم وروم کردو کبود شد.
بابا مامان تقریبا کامل یاد گرفتی اما هر وقت که دلت بخواد میگی هر بارم که ما بهت میگیم بگو فقط میخندی.مامان قربون پسر نازم برم که همیشه خنده رو هستی عااااااااشقتم پسرکم.
خب حالا چند کلامم با دوستای خوبم حرف بزنم مرسی از همتون که خیلی بهم لطف دارید و با وجود اینکه اصلا وقت نمیکنم بیام بهتون سر بزنم منو تنها نمیزارید وجویای احوالم هستید واقعا وقت برای کارای واجبم ندارم سخته حتی یکی نباشه ده مین بیاد و کمکم کنه تنهای تنها بعضی وقتی از خستگی فقط گریه میکنم الان تقریبا یه ماه که وقت نکردم حتی سیستمو روشن کنم.شرمنده همتون هستم البته میدونم که درکم میکنید.به همتون در اولین فرصت سر میزنم دوستای خوبم
کیان مهر عزیزم تا این لحظه ، 9 ماه و 14 روز سن دارد