کیانمهرم اولین عیدت مبارک
پسر نازو خوشملم سلام
دردت به جونم ببخش که دیر به دیر میامو برات مینویسم اما بعدا که بزرگ بشی و برات از شرایطم و تنهایمو کارام بگم حتما بهم حق میدی الان خوابیدی و وقتو غنیمت دونستم که بیام برات بنویسم از شیرین کاریهات و چیزای جدیدی که یاد گرفتی
تاج سرم نقل و نباتم 18 اسفند ماه بود که دندونای نازت بالا اومد و حساااابی منو بابایی رو ذوق زده کرد یعنی تقریبا 7 ماه و نیمت بود که دندون در اوردی ده روز بعدشم دندونای بالات در اومد اما جالب اونجا بود که دندون جلو در نیومد و دندون نیشت در اومد واقعا واسه دندون در اوردن درد کشیدی مامانی بعضی از شبا فقط بغلت میکردمو میچرخوندمت.الانم درد میکشی دندونای جلوت هنوزم در نیومد شبا بیدار میشی و سرتو میسابی به تشکت احتمالا از درده.دردت به جونم تقریبا وسطای اسفند ماه بود که دیدیم وقتی سینه خیز میری خودتو کج میکنی و از پهلو میشینی اما دستاتو بر نمیداری میترسی.اولین روز عیدم دیدیم که چند قدم چهار دستو پا میری اما اروم بعد خسته میشی و دوباره سینه خیز میری اما الان کاملا یاد گرفتی و تند تند چهار دستو پا میری و حسابی باید حواسم بهت باشه هر جا برم دنبالم میای توی روروئکم که میزاریمت تند تند هر جا دلت بخواد میری جلوی اینه و بخاری و میز تلویزیون مجبور شدیم وسیله بزاریم تا نخوری بهشون و اذیت بشی .تمام گلا و میزارو هم جمع کردیم شیطونک من.
وقتی دندون در اوردی تصمیم گرفتیم عید که داداش پوریا از سر کار برگشت و نگین جونم از دانشگاه اومد و همه هستن برات دندونک بگیریم هماهنگ کردیم و دو روز قبل یعنی 8 فروردین یه مهمونی کوچولو با خانواده بابایی جونی برات گرفتیم.هم ناهار دعوتشون کردم هم شام. شام عمه زحمت کشید و برات اش دندونی درست کرد اومد و کمکم کرد چون من اش دندونی تا حالا ندیده بودم اخه تو شمال مراسم دندونک فرق داره روز خوبی بود خدارو شکر شما سر حال بودی و دختر عمه ها و پسر عمه های خوبت حسابی باهات بازی کردن و یه ثانیه زمین نذاشتنت.کلی لباس خوشملم ازشون هدیه گرفتی که خیلی نازنو بهت میان.مبارکت باشه.قراره فردا اخر شب بریم شمال تا سیزده بدر کنار مادر جونو پدر جون باشیم حسابی دلتنگشونم و مادر جونم هر لحظه بهونه شمارو میگیره و روزا وقتی خوابیدی قطع میکنه میگه میخوام وقتی بیداره صداشو بشنوم.خلاصه کلی فدایی داری که دوستت دارن و دلشون برات تنگ میشه عمه جونی هاتم تند تند میگن که ببرمت خونشون تا ببینت دلشون زود به زود برات تنگ میشه .خیلی خوشرو هستی درست مثل همیشه تا نازت میدن میخندی یه کم بهونه گیر هستی و فقط دوست داری تو بغل باشی از منم اصلا دور نمیشی باید من در تیر رس نگات باشم وگرنه جوری گریه میکنی که ساکت کردنت کار هر کی نیست وقتی میخوام غذا درست کنم باید ببرمت توی اشپزخونه وگرنه خونه رو میزاری روی سرت.
خلاصه شکر خدا تمام وقتمو به خودت اختصاص دادی و فقط وقتایی که خوابی من میتونم به کارم برسم
امسال برام از تمام عیدا شیرینتره چون تو کنارمی و عاشقانه دوستت دارم.
امروزم سالگرد ازدواج مامانی و باباییه.بابایی از طرف خودش و شما برام موبایل گلکسی s4 zoomخریده که فوق العادس و خیلی ازش راضی ام منم چون نمیتونستم با شما بدون بابا برم هدیه بخرم دیشب که خونه عمه دعوت بودیم چند مین شمارو پیش عمه نگه داشتم و رفتم واسه بابا گل خریدم وقتی اومد و بهش دادم خیلی سورپرایز شد.شب خوبی بود.
از دیروزم شما بعضی وقتا میگی بابا و ماما.وقتی میگی اینقد ذوق میکنم که حد نداره.
اینم عکسایی که توی این مدت ازت گرفتم پسر گلم
اینم عکسی که واسه دعوت کردن مهمونا درست کردم و براشون فرستادم
این عکسام مربوط به روزای عیده که رفتیم بیرون
کیان مهر عزیزم تا این لحظه ، 7 ماه و 15 روز و 14 ساعت و 33 دقیقه و 18 ثانیه سن دارد :.