لحظه های سخت انتظار و دلتنگی
سلام....
سلام به....
سلام به شیطونک خودم.
اره شیطون.شیطون بلای خودم که حسابی با کاراش داره روزای سخت اخرو برای ما سخت تر میکنه.
پسر گلم من اومدم شمال حتما میدونی چون خودت احتمالا دلت میخواست مثل دفعه قبل دلت تنگ شده بود که اینجوری با عجله مارو کشوندی شمال?
از هفته قبل بنویسم که گفتم یه روز فشارم رفت بالا و رفتم بیمارستان و بعد کلی چکاپ فهمیدم طوری نیست اما نمیدونم چرا دکتر هیچ دارویی به من نداد،دکتر توی کرمانشاه اصلا دکتر خوبی نبود البته من با کلی تحقیق ایشونو که همه میگفتن بهترینه انتخاب کردم اما اینقد که سرش شلوغه خودش اصلا به خانمهای باردار توجه نداره چند تا ماما جلو دستشه و اونا متاسفانه کارارو میکنن.اما من با دکتر شمالم چون در تماس بودم خیالم تا حدودی راحت بود.یه هفته فشارمو خودم چک میکردم که بالا نباشه تا اینکه شنبه همین هفته رفتم مرکز بهداشت پرونده رو بگیرم که دوشنبه میایم شمال پرونده واسه واکسن اقا پسری همرام باشه وقتی رفتم ماما اونجا گفت بازم فشارت 14 و این خیلی خطرناکه گفتم من بیمارستان نمیرم اونا کاری برام انجام نمیدن اونم گفت موافقم اما پیش دکترت برو اورژانسی باشی بهت وقت میده یه سری ازمایش نوشت رفتم دادم تا عصر جوابش اومد و بردم برای خاااااااانم به اصطلاح دکتر وقتی رفتم گفت ازمایشات مشکلی نداره اما چون فشارت بالاهه باید سه روز بیمارستان بستری بشی،من از ترس تمام تنم میلرزید باهاش حرفم شد که 6 روز قبل اومدم چرا دارو ندادی که اینجور نشه هی از زیر جواب دادن در میرفت من گفتم نمیتونم اینجا بستری بشم کسیرو ندارم دارو بهم بده همین الان میرم شمال صبح اونجا بستری میشم اما قبول نمیکرد من اومدم به اقایی گفتم و گفت بگو قرص بنویسه به مسیولیت خودمون میریم به زور دارو رو برام نوشت و ما اومدیم خونه تند تند حاظر شدیم که بیاییم،به دکترم و مامای توی مرکز بهداشتم زنگ زدم اونا گفتن چون وفع پروتیین ندارم خطرناک نیست نیازی به بستری شدن نیست،خلاصه حرکت کردیم و اومدیم شمال،صبح که رسیدیم فشارمو چک کردم 11 بود اینجاست که میگم شیطونک مامان میخواست فقط مارو بیاره شمال اب و هوای اینجارو دوست داری نفس مامان.عصر که شد رفتم پیش دکتر خودم که حساااااابی عاشقشم دقیقو حساب شده کارشو انجام میده اصلا وقتی توی مطبشم دوست ندارم از کنارش تکون بخورم ارامش بهم میده ازمایشامو چک کرد و گفت اصلا نگران نباش هیچی نیست یه قرصبهت میوم که فشارتو کنترل کنی ازمایشاتم تکرار کن که مطمین تر بشیم ازمایشارم هم دادم و خدارو شکر هیچ مشکلی نبود.پسر ناز من تو خونه خسته شده بود دوست داشت بزنه بیرون مثل دفعه قبل تن بابا مامانشو لرزوند تا بیارنش شمال،بنده خدا بابایی خیلی خسته شد کیان.نمیدونی چه جوری کاراشو تند تند انجام میداد که مارو برسونه اینجا،از این کارا نکن دیگه مامان قربونت برم.الان که اومدی شمال دیدی بابا نیست چقدر دلتنگشی؟خب یه کم ارومت میگرفت چند هفته دیگه پیش بابا میموندیم بعد می اومدیم دیگه،
عیبی نداره مامان سرزنشت نمیکنم اخه به خودم رفتی منم وقتی میخوام کاری انجام بدم یا دلتنگ میشم فوری اقدام میکنم دیگه یه کم فکر نمیکنم،عیب نداره قربونت برم که حساااااابی دل همه رو بردی همه حسابی چشم انتظارتن پسرم،از خدا میخوام این روزای سخت انتظار و برامون راحت کنه و قسمش میدم به این ماه عزیز کمک کنه تاراحت و بی دردسر بیای بغل مامانی و بابایی.خدایا شکرت که کیانو بهمون دادی و خدایا شکرت که مواظب بنده هات هستی.خدا جون توی این ماه نظر لطفی بکن به اونایی که دوست دارن مادر بشن به اونایی که چشم انتظار به اغوش کشیدن فرشتشون هستن ،،،
دوستای خوبم براتون همیشه دعا میکنم برای من و پسرم توی این ماه زیاد دعا کنید هر کی این دوران و گذرونده میدونه من چی میگم و چه روزای سختیه پس منون میشم خاله های خوبم برای ما دعا کنید،