پسرگلم کمتر دل بابا مامان و بلرزون.....لطفا
جو جوی ناز مامان سلام
خوبی؟جات راحته؟دماغت چاقه؟حسابی واسه خودت به ما میخندی نه؟که اینهمه دوست داریم و دلمون حسابی با کوچیکترین چیز میلرزه؟
دو روز قبل رفته بودم مرکز بهداشت اونجا که فشارمو گرفتن 14 روی 10 بود و قرار شد روز بعدشم برم برای کنترل فشار .امروز که رفتم بازم فشارم بالا بود و مرکز بهداشت برام نامه نوشت که برم بیمارستان تا چکاپ کامل بشم.همینکه از در مرکز بهداشت اومدم و به بابایی خبر دادم رنگش پریدو حسابی ناراحت شد.فوری زنگ زد به عمه فرشته که همراه من بیاد رفتیم بیمارستانو فوری دکتر فشارمو چک کردو منو فرستاد اورزانس اونجا برام سونوی کامل نوشتن ازمایش خون و ادرار ازم گرفتن و تحت نظر بودم تا ببینن علت چیه.حدودا کارمون ساعت 12 تمام شد اما نتیجه ازمایش ساعت دو حاظر میشد رفتیم خونه عمه فرشته یه ساعتی که موندیم از بیمارستان تماس گرفتن که جواب ازمایش اماده شده تا دکتر نرفته بیارید که ببینه.من کلی استرس داشتم که نکنه بستری بشم اخه از صبح هر کی رو دیدم توی بیمارستان همه بستری شده بودن من هم خیلی نگران شما بودم همش به این فکر میکردم که خدای نکرده بستری بشم چیکار کنم ؟کی پیشم بمونه اخه خیلی سخته که توی غربت تنها باشی درسته خانواده بابایی هستن اما هر کی با خانواده خودش راحته از اینکه اونا توی زحمت بیافتن خیلی برام سخته اخه هر کدوم مشغله خودشونو دارن . یه کوچولو هم نگران آزمون استخدامی شرکت نفت که قراره فردا صبح برم رو داشتم گفتم نکنه از اونجا جا بمونم.بعد سه سال تازه بهم زنگ زدن اخه.
خداروشکر وقتی رفتیم جواب ازمایشو بردیم مشکلی نبود و فشارمم پایین اومده بود و بهم گفتن که فقط هر روز فشارمو چک کنم.و مواظب باشم.با بابایی برگشتیم خونه اما حسابی خسته خسته بودیما من دستم خیلی درد می کرد اخه از صبح این سرنگ آنژیو رو به دستم وصل کرده بودن حسابی کلافه شده بودم.صدای بابایی رو میشندیدی که دعوات میکرد؟میگفت حق نداری مامانیو اذیت کنی؟واسه همین خودتو جمع کرده بودی یه گوشه و تکون نمیخوردی؟بابایی شوخی میکرد فدات شم اونم دلش لک زده که بغلت کنه هر روز میاد توی اتاقتو نازت میده .قربونت برم عزیزم بابایی و مامانی عاشقتن اصلا دوست ندارن شما یه ذره هم اذیت باشی یا شرایطت نا مساعد باشه.بابایی میگه تا شما بیای انگار ده سال پیر شدم حسابی نگران ما دوتاست.خوشگل مامان کاری از دستم بر نمیاد جز دعا و خواهش از خدا که مواظبت باشه خودش تورو بهمون هدیه داده و از خودش میخوایم که این روزای دلهره آور پایانش خوشی باشه.این استرسهارو همه مادرا و پدرا توی این دوران دارن و میدونم که همه به من حق میدن.امیدوارم که آزمایشی که فردا مونده انجام بدم و مهمه مشکلی نداشته باشه و یه کم از استرسم کم بشه.
راستی قند عسل مامان واسه آزمون فردا خیلی برای مامان دعا کن...همه میگن چون باردارم و شما توی وجودمی احتمالش خیلی سخته که قبولم کنن اما من میگم پسر من قدمش پر از خیرو برکته.برای مامان دعا کن که جور بشه
اگه هم نشد ناراحت نیستم حظور شما برای من با ارزش تره عشق مامان.
خاله های خوب و مهربون شمام لطفا برای ما دعا کنید ممنونم و خیلی خوشحالم که دوستایی دارم که میتونم توی تنهاییم باهاشون صحبت کنم بوووووووووووس