تولد دوباره ماااااااااااااا
پسر نازو سالمه مامان سلااااااااااااااااااااااااام
عشق مامان همینجور که مامان روزای سخته انتظارو داشت سپری میکرد تا ١٨ اردیبهشت بیادو جواب ازمایشو بهمون خبر بدن خوشبختانه چند روز زودتر یعنی یکشنبه صبح روز ١٥ اردیبهشت از ازمایشگاه تماس گرفتن و گفتن که شاخ شمشاد شما سالمه سالمه و حسااااااااااااااااااااااااااااابی دل مامانی رو شاد کردن اون لحظه خاله زهرا کنارم بودو مامانی خودشو انداخت بغل خاله و از خوشی حساااابی زار زار زد.بعدم مادر جون بیدار شدو اونم متوجه شدو حسابی خوشحالی کرد مامانی هم موبایلو برداشتو به بابایی میخواست خبر بده که بابایی در خواب ناز بودو موبایلارو هم گذاشته بود رو ویبره.مامان مجبور شد منتظر بمونه تا بیدار بشه اما از شماره اول موبایلم تا اخر به همه زنگ زدمو بیدارشون کردمو این خبرو بهشون دادم.همه خوشحال شدن و از خوشحالی گریه کردن و بهم تبریک میگفتن .بابایی هم بیدار شدو وقتی اون همه میس کالو دید فوری زنگ زدو از شنیدن خبر به این خوبی ذوق زده شد.واقعا خدا دوباره پسر خوشملمو بهم دادا.قربون پسر شیطون خودم برم که حسااااااااااااااااابی نیومده دلبر همه شده.عاشقتم پسرم.خدایا شکرت بابت همه خوبی هات.
پسر شیطونم دلت مسافرت میخواست نه؟خسته شده بودی ؟میخواستی مامانو ببری پیش مادر جون اینا که این فنو زدی نه؟اما حسابی دل مامانی و بابایی لرزیدا قربون تو شیطونی هات برم