هفته پانزدهم
سلام فندوق مامان..........
سلام عسل بابا............
سلام همه دنیای ما
سلااااااااااااااااااام
حتما تو بهتر از همه حال این روزای مامانو متوجه میشی عزیزم.چون تو توی وجود منی با شادی من شاد میشی و با استرسام تو هم تپش قلبت بالا میره .باور کن مامان هر کاری میکنه که تو استرس نداشته باشی اما وقتی بهت فکر میکنم اینجوری میشم.نگرانم میگم نکنه چند روز دیگه میرم سونو بهم بگن بازم جفتت پایینه.واسه همینه که مامانی این روزا حسابی تو خودشه بابایی هر چی میگه توکل به خدا نگران نباش اما حرفاشو فقط برای چند ساعت گوش میدم دست خودم نیست دوست دارم تو توی بهترین شرایط باشی.
یادته وقتی نیومده بودی ازت خواستم که بری و از خدا بخوای که اجازه بده زود بیای پیش مامانی؟و فوری دعات بر اورده شد؟
میخوام بارم ازت خواهش کنم که خودت برای هر دوتامون دعا کنی عزیزم دعا کن و از خدا بخواه که این بار که مامانی میره دکتر توی بهترین وظعیتش باشه.باشه نفس مامان؟؟؟؟
بازی گوشی نکنی یادت بره مامان؟باشه؟
قربونت برم .عزیز دل مامان باباشه.
هنوز نیومدی زندگی شادمونو کلی شادتر کردی.امسال اولین سالیه که تو توی عید کنار ما هستی اگه هفته دیگه برم و معلوم بشه که دخمری یا پسمر قراره با بابا بریم برات اولین عیدی زندگیتو بخریم برات قول میدم یه چیز خوشمل بخرم عزیزم .بابایی میگه اگه دختر بود یه عروسک منم گفتم اگه پسر بودی یه ماشین خوب برات بخریم.به یادت میزاریم کنار هفت سین عزیزم.
اگه خوب شده باشم قراره واسه سیزده بدر بریم خونه پدر جون و مادر جون توی شمال.خیلی خوش میگزره هااااااااا.تازه قراره عید خاله حسنیه هم بیاد اینجااااااااااااا.بگو هوراااااااااااااااا.میدونم تو هم خیلی دوستشون داری هم خاله حسنیه و اقا محمدو هم پدر جون مادر جونو اخه اونا عاشقتن .
این روزارو میگذرونم به امید در آغوش کشیدنت نقل و نبات مامان بابا...........