کیان مهر عزیزمکیان مهر عزیزم، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 23 روز سن داره

فرشته ای در کنارم

فرشته در هفته یازدهم

1391/11/29 22:55
نویسنده : مامان یاسی
615 بازدید
اشتراک گذاری

سلام فرشته مهربونم

بعضی وقتا که فکر میکنم نمیدونم باید چه طور از خدا به خاطر حظور تو شاکر باشم که این همه به زندگیمون شادی بخشید.منو بابا خیلی خوش بودیم خیلی خیلی اما با حظور تو این شادی و هیجان چند برابر شد بابا خیلی مواظب منه توی کارا کمکم میکنه شبا هواسش به من هست پتو میزنه روم اب بهم میده نوازشم میکنه و این همرایی خیلی شیرینه و من عاشق این دورانم .سختی هاش برام حسابی شیرینه شب بیداری ها پهلو دردا که چند هفته ای هست اومده سراغم حالت تهوع ها که اونم چند روزیه مهمون منن همه رو دوست دارم چون این تفاوت هر لحظه به من ثابت میکنه که تو هستی و این یعنی بزرگترین نعمت خدا.خدایا شاکرم و ممنون که توی مشکلات همراه منی و صدای منو میشنوی مرسی که کمکم کردی چند روزی نیست که صدات زدم و واسه اتفاقی که بین منو دوستم افتاده ازت کمک خواستم و تو امروز جواب منو دادی و میدونم که بیشترش به خاطر حضور این فرشته نازه.خدایا شنیدم که توی 12 روزگی روح توسط چند تا فرشته به وجوود مسافر من دمیده میشه خدایا وجودمو اماده حضور این فرشته ها کن و منو لایق بدون...........

یه کم از این چند وقته بنویسم که شمال بودم

مادر جون و پدر جونت عزیز دلم خیلی خیلی خوشحالن که تو داری میای حسابی هم توی این مدت که مهمونشون بودم هوامو داشتن نیومده کلی هوادار داری خیلی ها اونجا بودم متوجه شدن که باردارم و خیلی خوشحال شدن و همه برام پیام فرستادن .ملک جون که خیلی ذوق کرده بود هیجانش یادم نمیره که پشت تلفن چقدر شادی کرد.مهین غلامی هم همینطور بهم حسابی تبریک گفت ابجی ارزو و زنداداشا هم خیلی خوشحال بودنو خیلی های دیگه که نمیشه اسم همه رو بنویسم.

زندایی الهام رفت سونو گرافی و متوجه شد که خدا یه دختر ناز قراره بهشون بده ما همه خیلی خوشحالیم دختر بزرگترین نعمت خداست امیدوارم وقتی میای همبازی خوبی برای هم باشین.

وقتی شمال بودم حسابی سرما خوردم توی هفته نهم بودم و نمیشد زیاد دارو بخورم مادر جون با سوپ و اب پرتقالو داروهای گیاهی از مراقبت کرد زودم خوب شدم شکر خدا.

بابایی شیشم بهمن اومد شمال دنبالم و با هم سه تایی برگشتیم خونه این اولین مسافرت سه نفره بودا فرشته من.

برات از کسایی بنویسم که تقریبا هم سن و سال تو هستن یه کم با هم فرق دارید پنجم بهمن خاله پریسا که دوست مامانه زایمان کردو مهنای خوشملشو به دنیا اورد.

بازم مریم دوست مامان بارداره و چند روزه دیگه پسر کاکل به سرش قدم به این دنیا میزاره.

زندایی هم که شیش ماهشه و قراره برات بهترین دختر دایی دنیارو به دنیا بیاره مامانی خیلی دوستشون داره ها.

امروز که 16بهمنه واسه دومین بار رفتم مرکز بهداشت وزنم زیاد نشده بود فشارمم خوب بود و شکر خدا مشکلی نداشتم واسه 24 بهمن ساعت 3.5 هم بیش متخصص نوبت دارم امیدوارم بازم بتونم صدای قلبتو بشنوم.تا یادم نرفته بگم که توی 8هفتگی توی شمال با سونو واسه اولین بار صدای قلبتو شنیدما مامان قربونت بشه دقیقا 24.10.91توی سونوگرافی دکتر مرادی نمیدونی مامان چقدر شاد شد حیف که چند ثانیه بیشتر نبود.

خیلی دوست دارم عزیزم

اینم عکست در هفته یازدهم

مامان قربونت بشه عزیزم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

rasta
16 بهمن 91 19:21
وااای چقدر جالب!! خیلی بهت تبریک میگم عزیزم ،منم رستا هستم ،متولد مرداد ۷۱ هستم و مثل شما ی نینی ناز دارم ،من الان تو هفته ی هشتم و ۵ روز هستم، تقریبا هفته ی ۹!!! فاصله ی نینیهامون زیاد نیست!!! ایشالا خدا واست سالم نگهش داره ، حالت تحوع من که خیلی شدید و ناجوره ، ایشالا واسه تو اینجوری نباشه ک اذیت بشی ،