کیان مهر عزیزمکیان مهر عزیزم، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره

فرشته ای در کنارم

کیانمهرم اولین عیدت مبارک

پسر نازو خوشملم سلام دردت به جونم ببخش که دیر به دیر میامو برات مینویسم اما بعدا که بزرگ بشی و برات از شرایطم و تنهایمو کارام بگم حتما بهم حق میدی الان خوابیدی و وقتو غنیمت دونستم که بیام برات بنویسم از شیرین کاریهات و چیزای جدیدی که یاد گرفتی تاج سرم نقل و نباتم 18 اسفند ماه بود که دندونای نازت بالا اومد و حساااابی منو بابایی رو ذوق زده کرد یعنی تقریبا 7 ماه و نیمت بود که دندون در اوردی ده روز بعدشم دندونای بالات در اومد اما جالب اونجا بود که دندون جلو در نیومد و دندون نیشت در اومد واقعا واسه دندون در اوردن درد کشیدی مامانی بعضی از شبا فقط بغلت میکردمو میچرخوندمت.الانم درد میکشی دندونای جلوت هنوزم در نیومد شبا بیدار میشی و سرتو...
10 فروردين 1393

واکسن شش ماهگی پسر گلم

فرزندم: پسرم: کیانمهرم: حالا که به لطف دائمیش میشود این "میم"نازنین و دوست داشتنی را کنار اسمت بنشانم و همه ی تعلقم را به تو و به روزگارت در همان یک حرف نابش خلاصه کنم.حس قریبی در وجودم می دود و مرا می رساند به مرزی که رهایی از سرزمینش ممکن نیست.... امان از این "میم" ی که همزمان محصورم میکنید محدودم میکند به اوجم میبرد و بر میگرداند شاکیم میکند شاکرم می سازد می شود تنها بهانه ی زندگی دلیلی برای ادامه ی بندگی کج خلقم میکند به سر ذوقم می آورد و مادرم میکند....... پسرک آمده ام که قولی بگیرم و بروم بروم برای مدارا با همان حس های هر  روزه و جدیدی که آن حرف الفبا برایم به ارمغان اورده لط...
26 بهمن 1392

بالاخره بعد یه غیبت کبری ما برگشتیم...

   کیان مهر عزیزم تا این لحظه ، 5 ماه و 26 روز و 12 ساعت و 46 دقیقه و 39 ثانیه سن دارد : بیست دی ماه باغ خونه عزیز جون خب خاله های نازنین سلام بالاخره موفق شدم کم کم بیامو خاطره های پسر نازمو بنویسم. توی این مدت خیلی تغیر کرده.وقتی که داشتیم میرفتیم شما 4 ماهو 5 روزت بود کم پیش میومد که وقتی به پشت خوابیده بودی برگردی اما وقتی رفتیم شما هفته اول یاد گرفته بودی و فوری برمیگشتی جوری که یه ثانیه هم به پشت نمیخوابیدی اوایلش یه کم دستت و به سختی از زیر خودت ازاد میکردی و همین باعث شده بود که شبها من 100 بار بلند بشمو مواظبت باشم اخه برمیگشتی روی دماغت و بعدشم خوابت میبرد من دورو برتم بالشت میزاشتم اما فایده ندا...
23 بهمن 1392

واکسن 4 ماهگی و اماده شدن واسه یه شمال رفتن درست و حسابی

سلاااام  نون خامه ایه مامان دردت به جونم شیرین عسل من این روزا اینقدر وقتمو گرفتی که وقت ندارم به کارای خیلی جزیی خودم برسم چه برسه که بیام اینجا و برات از شیرین کاریهات بنویسم پسر گلم. میخوام از 15 روز قبل بنویسم که گریه های عجیب و غریبی میکردی داد میزدی و با هیچی اروم نمیشی یهو خوب میشدی و میخندیدی حس مادرونه بهم میگفت که جاییت درد میکنه بر خلاف مخالفتهای بابا که میگفت فکر نکنم چیزیش باشه بردمت دکتر و بعلههههههههههههه متاسفانه متوجه شدم که گوش سمت چپت چرکی شده مامان به قربون درد کشیدنت بشم فدات شم برات چنتا دارو نوشته و دو روز خوب بودی اما بعدا دوبااااااره شروع شد خانم دکتر گفته بود ده روز بعد دوباره ببرمت و ده ر...
24 آذر 1392

سپاس خدای خوبم....

مهربان خدای خوب من بخاطر آرامشی که به من ارزانی داشتی از تو ممنونم. بخاطر رفع همه دغدغه ها و امنیتم از تو ممنونم. بخاطر جسم سالم و نشاط و شادابی ام از تو ممنونم. بخاطر نیت پاک و قلب مهربانم از تو ممنونم. بخاطر آگاهی و دانایی ام از تو ممنونم. بخاطر گذشت و بخششم از تو ممنونم. نازنین خدای خوب من بخاطر امیدواری به لطف بی پایانت از تو ممنونم. بخاطر رزق و روزی حلال و فراوانم از تو ممنونم. بخاطر همنشینی با خوبانت از تو ممنونم. بخاطر خانواده خوبم از تو ممنونم. بخاطر توفیق بندگی ام از تو ممنونم. بخاطر زندگی جدیدم از تو ممنونم. بخاطر میل به تحول و تولد دوباره ام از تو ممنونم. بخاطر وجود شکرگذار و سپاسگزا...
15 آذر 1392

زلزله های شدید کرمانشاه

سلاااااام جیرجیرک نازو خوش صدای من فدات بشم پسر قشنگ و مهربونم جمعه یعنی اول آذر ماه ساعت 10 شب زلزله 5/8 ریشتری کرمانشاه رو لرزوند گلم اون لحظه که زلزله اومد شما توی ننو خواب بودی و من روی مبل کنارت نشسته بودم راستشو بخوای متوجه نشدم که زلزله اومده اخه استکانهای توی آشپزخونه که آویزون بود صدا خوردن حدودا 20 ثانیه من به لوسترو و چیزای اویزون دیگه نگاه کردم دیدم چیزی تکون نمیخوره نگران شدم خیلی ترسیدم فوری بغلت کردم اما از سر جام نتونستم بلند شم.تا اینکه بابایی زنگ زد قرار بود چون جمعه بود یه کم بریم بیرون دور بزنیم اومد دنبالمونو رفتیم نمیدونی خیابونا چه خبر بود عین روز ترافیک بود همه اومده بودن بیرون از ترس زلزله. از اون روز ت...
6 آذر 1392