واکسن 4 ماهگی و اماده شدن واسه یه شمال رفتن درست و حسابی
سلاااام نون خامه ایه مامان
دردت به جونم شیرین عسل من
این روزا اینقدر وقتمو گرفتی که وقت ندارم به کارای خیلی جزیی خودم برسم چه برسه که بیام اینجا و برات از شیرین کاریهات بنویسم پسر گلم.
میخوام از 15 روز قبل بنویسم که گریه های عجیب و غریبی میکردی داد میزدی و با هیچی اروم نمیشی یهو خوب میشدی و میخندیدی حس مادرونه بهم میگفت که جاییت درد میکنه بر خلاف مخالفتهای بابا که میگفت فکر نکنم چیزیش باشه بردمت دکتر و بعلههههههههههههه متاسفانه متوجه شدم که گوش سمت چپت چرکی شده مامان به قربون درد کشیدنت بشم فدات شم برات چنتا دارو نوشته و دو روز خوب بودی اما بعدا دوبااااااره شروع شد خانم دکتر گفته بود ده روز بعد دوباره ببرمت و ده روز بعد میشد 20 اذر که قرار بود فرداییش ببرمت واسه واکسن زدن(اخه این ماه 22 ام میخورد به جمعه و ما تصمیم گرفتیم یه روز زودتر ببریمت)چهارشنبه بردمت دکتر و گفتم که بی قراریت کم نشده و دکتر گفت گوشش هیچ تغییری نکرده بدنش به اون دارو ها جواب نداره و دوباره برات دارو نوشت دردو مریضیات به جون مامانت دست کوچولو پا کوچولوی من.قربون عشوه هات برم که بزرگ شدی و حسابی برام دلبری میکنی.پسر مامانی خودم.
5شنبه هم ساعت 8 رفتیم و واکسنتو زدیم گریه نکردی فقط یه جیغ بلند و بعدا اروم شدی و تو بغلم خوابیدی تا خونه اومدن.
چند هفته ای میشه که اصلا بغل هیچ کسی نمیمونی حتی واسه چند لحظه.واکسن زدی خدارو شکر تب نکردی اما ساعت حدودا 5 بود که اومدم شلوارتو در بیارمو پوشکتوعوض کنم که واااااااااااااااااااااای نمیدونی چی دیدم همون پایی که واکسن زده بودی به طرز عجیب و غریبی قرمز شده بود یه چیزی شبیه انشعابات رگ اگه بدونی چقدر هول شدم اخه تنها بودم فوری لباس پوشیدم که ببرمت دکتر اما به فکرم رسید زنگ بزنم مرکز تهران که دکترا تلفنی جواب میدن(0218999)اونا بهم گفتن که چیزی نیست و فقط کافیه کمپرس سرد بزارم و خدارو شکر خدا خیرشون بده تا اخر شب خوب شد دو شب نزاشتی مامان بخوابم اما خدارو شکر که تمام شد و الان سر حالی تمام وسایلارو جمع کردم و اماده شمال رفتن هستیم فقط منتظرم هوا خوب بشه اگه هوا مثل امروز باشه فردا تصمیم داریم بریم تا اخر شب معلوم میشه قربونت برم اگه بدونی تو دل مامانی چه خبره.همونجور که تو وقتی بغلمی ارومی و میزارمت زمین گریت میاد منم کنار مامانی و بابایی خودم حسابی ارومو بهم خوش میگذره البته خیلی رنج دوری بابایی رو توی اون روزا میکشم اما واسه یه مدت کوتاه مجبورم که تحمل کنم چاره چیه قسمت ما اینجورییه ناف مارو با دلتنگی بریدن پسرم.
این مدت از خودت خیلی صداهای مختلف در میاری خیلی دقت میکنی که من هر کاری میکنم یاد بگیری امروز یاد گرفتی وقتی با دستم میزنم به لبت مثل مامان مییگی آآآآآآآآ.فدای پسر با استعدادم بشم بابایی به خاطر این سرو صداها بهت میگه کبوتر چایی خودم.......باباییه دیگه
پستونک هم از همون روزی که بردمت دکتر دیگه بهت ندادم اخه حس کردم شیر خوردنت کمتر میشه(ممنون از خاله غزاله که بهم یاد اوری کرد )و خانم دکترم تایید کرد که بعضی بچه ها اینطورن و منم ازت گرفتم.کم کم داره موهایی که ریخته بود دوباره در میاد موهای جدیدت طلایی طلاییه هنوزم رنگ چشات طوسیه نمیدونم تغییر میکنه یا نه قربون پسر ناناز خودم بشم عاااااااشقتم هر لحظه بیشتر از قبل.
کیان مهر عزیزم تا این لحظه ، 4 ماه و 1 روز و 21 ساعت و 33 دقیقه و 52 ثانیه سن دارد