اولین ماه محرم زندگی پسرم
سلام پسرم
تمام امیدم و ارزوم شمایی پسرم و اینو فقط خدا میدونه که چه قدر دوستت دارم و تمام زندگی و عمرمو هستیمو به پات میریزم .تمام عشقم اینه که وقتی بزرگ میشی همدمم باشی یاورم باشی و دوستم داشته باشی.سنگ صبورم باشی و باهم مثل رفیق باشیم.حرف هیچکسو قبول ندارم که بهم میگن پسرا بی وفان زیاد دلتو خوش نکن دخترا هوای مادرو پدرو دارن پسرا چه بخوای نخوای میرن و شاید به زور احوالتم بگیرن.وقتی گریه میکنی و نمیزاری استراحت کنم و یکسره بغلمی مامان گلچین میگه بچه هایی که اینطورن یعنی مامانشونو دوست ندارم.حرفش خیلی ناراحتم کرد اما مهم نیست من عاشقتم و این عشق حتما تو دلت نفوذ میکنه و تو هم عاشقم میشی.همینطور که الان تمام لحظه هامو دقایقمو صرفت میکنم هر وقت که بخوای ذره ذره جونمم برات میدم.
همه دنیای مامان و بابا امسال اولین محرمی هست که کنار ماهی.محرم سال قبل تازه متوجه شده بودم که توی وجودمی.و محرمای گذشته هم تورو از اقا امام حسین طلب میکردم.دقیق فردا که 3 ماهگیته مصادف با تاسوعای حسینیه.عشقم بیمت کردم به نام حضرت علی اصغر ارزومه که سینه زنشون باشی عزیزم.کاش شمال بودیم و میتونستم ببرمت توی مراسما خیلی دلم میخواست اونجا بودیم اینجا جایی رو نداریم بریم خیلی خیلی امروز دلم گرفته کیان .این لحظه های دلگیر واسه همه و توی همه زندگی ها هست.وقتی مینویسم اشکام همینجور سرازیر میشن.دلیل خیلی خاصی هم نداره.فکر میکردم وقتی پدر جونو مادرجون بیان خیلی حالو روزم تغییر میکنه و انرژی میگیرم اما الان خیلی بیشتر دلتنگم با اومدنشون مارو هوایی کردن دو روزی که اینجا بودن صبح و عصر مارو میبردن بیرون.میگفتیم میخندیدیم توی این خونه دیگه خبری از سکوت نبود.شمام چند روزه اذیت میکنی وقتی بیرون میرفتیم اصلا گریه نمیکردی تو بغلمون یا میخوابیدی یا این ور اونورو نگاه میکردی.اومدن دلمون شاد شد اما هواییمون کردن ما با سکوت و تنهایی این خونه عادت کرده بودیم به تنهایی عادت کرده بودیم اما.......
عیب نداره دوباره عادت میکنیم مامانت زاده شده واسه روزای سخت اینا در برابر روزای سخته گذشته که چیزی نیست.نگران نباش خیلی زود حالم جا میاد اینو حتما خوب متوجه شدی.وقتی باهات حرف میزنم سبک میشم نمیدونم متوجه میشی یا نه اما کاش متوجه نشی دوست ندارم بعضی وقتا که از دلتنگیهام و ناراحتیهای جزیی که دارم برات میگم متوجه بشی نمیخوام دل نازنینو کوچیکتو پر از غصه کنم.مرسی که وقتی باهات حرف میزنم با لبخندت شادم میکنی.ممنون که هستی خدایا شکرت.
بی خیال این حرفا نازنینم از دوروزی بگم که مهمون داشتیم مادر جون و پدر جون به همراه دوستاشون خانم و اقای فدایی راد اومده بودن خیلی خوش گذشت همش میرفتیم بیرون یه روز رفتیم اثار باستانی کرمانشاه که طاقبستانه گرچه خرابش کردن اما من عاشق اونجام و همه مهمونارو اونجا میبرم.روز دوم رفتیم جوانرود مادرجون اینا و دوستاشون کلی خرید کردن اونجام خیلی خوشگذشت به شمام که تحت هیچ شرایطی خداروشکر بد نمیگذره بابایی نیومده بود اما سفارش کردو منم برات لباسو و اسباب بازی خریدم خیلی نازن مبارکت باشه.مادر جون وقتی داشت میرفت نمیتونست ازت دل بکنه شما خواب بودی و مادر جون بالا سرت اشک میریخت....دوست ندارم از لحظه های سخت جدایی بنویسم خیلی عذابم میده و هیچ کسی هم نمیتونه متوجه بشه باید اینقدر قوی باشم که نه مامانم متوجه بشه و ناراحتی کنه و نه امیرم...و فقط اون لحظه ها خدا حال دلمو میدونه....
(این دو عکس توی طاقبستانه پسرم 15ابان92ساعت11.20دقیقه صبح و شما بغل مادر جونی)
فندق مامان این روزا اصلا اجازه نمیدی از جلوی چشات برم کنار و فقط باید بمونمو باهات بازی کنم.مادرجون وقتی متوجه شد بادکنک پوو رو خیلی دوست داری چند تا مدل دیگم برات اورد و شما وقتی اونارو میبینی حسابی خوشت میاد.و من فقط مواقعی که خوابی به کارام میرسم زیادم نمیخوابی و زود زود بیدار میشی الان دیگه شیر خوردنت بیشتر شده امشب واسه اولین بار 4 ساعتو نیم شیر نخوردی هر بار بلند میشدم نگات میکردم میدیدم راحت خوابیدی دلم نمی اومد بیدارت کنم بهت شیر بدم.اما موقع خواب یه ساعتی فقط گریه کردی نمیدونم چرا اما چند شبی هست که وقتی داروی دلدردم میدم ساکت نمیشی انگار از دلدرد نیست امیدوارم زیاد طول نکشه و زود خوب بشی واقعا گریه هات ناراحتم میکنه مامان به قربونت برم الانم بیدار شدی و من نمیتونم دیگه بنویسم با اینکه کنارمی اما تا بغلت نکنم اروم نمیشی.پس نوشتنو میزارم واسه یه وقت دیگه.بای
عاشقتم همینو بس
.: کیان مهر عزیزم تا این لحظه ، 2 ماه و 29 روز و 23 ساعت و 53 دقیقه و 59 ثانیه سن دارد