کیان مهر عزیزمکیان مهر عزیزم، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 9 روز سن داره

فرشته ای در کنارم

هفته پانزدهم

سلام فندوق مامان.......... سلام عسل بابا............ سلام همه دنیای ما سلااااااااااااااااااام حتما تو بهتر از همه حال این روزای مامانو متوجه میشی عزیزم.چون تو توی وجود منی با شادی من شاد میشی و با استرسام تو هم تپش قلبت بالا میره .باور کن مامان هر کاری میکنه که تو استرس نداشته باشی اما وقتی بهت فکر میکنم اینجوری میشم.نگرانم میگم نکنه چند روز دیگه میرم سونو بهم بگن بازم جفتت پایینه.واسه همینه که مامانی این روزا حسابی تو خودشه بابایی هر چی میگه توکل به خدا نگران نباش اما حرفاشو فقط برای چند ساعت گوش میدم دست خودم نیست دوست دارم تو توی بهترین شرایط باشی. یادته وقتی نیومده بودی ازت خواستم که بری و از خدا بخوای که اجازه بده ...
17 اسفند 1391

بابایی مهربون......

   سلام ناناز مامان خوبی عشقم؟ نمیدونم متوجه میشی که مامانی هر لحظه و هر جا موقع هر کار حتی توی خواب لحظه ای نیست که بهت فکر نکنه؟ توی رویا بغلت میکنم برات لالایی میخونم داستان میخونم برات درد دل میکنم.بعضی وقتا به خودم میگم کمتر فکر کنم اینجوری این ماها دووم نمیارم اخه مامانی خیلی عجوله،یادته که واسه اومدنتم چقدر عجله داشتم؟اما خیلی نگرانم بعضی وقتا همین نگرانی ها این فکر کردن به اینده کلافم میکنه جوری که خیلی بهونه گیر میشم ،کسی هم نیست گیر بدم بهش ناچاری امیرو اذیت میکنم.دیروز با بابایی رفتیم تا بابایی برای مغازه خرید کنه منم یه کم خرید داشتم اومد دنبالمو بعد نهار با هم رفتیم بیرون،بابایی رفت دنبال خریدش و منم رفتم چندتا مغازه...
17 اسفند 1391

هفته سیزدهم

فرشته کوچولو و ناز من الان تقریبا این شکلیه قربون دستو پاهای کوچولوت بشه مامانت. سلام... هفته قبل روز سه شنبه ساعت 3.30 نوبت دکتر داشتم برای اولین بار بود میرفتم اینجا دفعه قبل که رفته بودم پیش انیس نانکلی اصلا رازی نبودم تصمیم گرفتم این ماه پیش کشاورزی برم خواهر شوهرم از این خیلی تعریف میکرد شب قبل از استرس خوب نخوابیدم نمیدونم چرا اما اگه ادم دکترش خوب نباشه حسابی داغون میشه دعا میکردم این خوب باشه.البته به پای دکتر خودم توی شمال که میدونستم نمیرسه شایدهم اون باعث شده توقع من بره بالا اما من حسابی دعاش میکنم چون واقعا عالیه. قرار شد ساعت 3.30 برم امیر تا یه جایی منو رسوند اما وقتی رسیدم در ساختمون باز نشده بود یه 15 دق...
6 اسفند 1391

خدایا پشت و پناه من و فرشتت باش

سلام........... منو فرشته و خاله زهرا امروز بلیط داریم برای شمال خیلی دلم برای خانوادم تنگ شده دو ماه ندیدنشون یعنی عذاب ببخش فرشته من که توی راه اذیت میشی من مجبورم ورگه یک لحظه هم اذیتت نمیکردم بابا برامون یه اتوبوس خیلی خوب و راحت گرفته توکلم به خداست ایشالا که صحیحو سالم و راحت میریمو برمیگردیم تو هم مادر جونو پدر جونو دایی اینارومیبینی خودمونو بیمه ایت الکرسی میکنم نگران نباش محکم مامانی رو بغل کن. ساعت 3 حرکت میکنیمو حدودا دو شب میرسیم خدایا کمکمون کن خدایا مواظب اقایی گلمم باش توی این چند وقتی که نیستم میدونم خیلی اذیت میشه مثل خودم اما واقعا چاره ای ندارم و اینو فقط خودت میدونی من هیچ یاوری بجز تو ندارم...
29 بهمن 1391

فرشته در هفته یازدهم

سلام فرشته مهربونم بعضی وقتا که فکر میکنم نمیدونم باید چه طور از خدا به خاطر حظور تو شاکر باشم که این همه به زندگیمون شادی بخشید.منو بابا خیلی خوش بودیم خیلی خیلی اما با حظور تو این شادی و هیجان چند برابر شد بابا خیلی مواظب منه توی کارا کمکم میکنه شبا هواسش به من هست پتو میزنه روم اب بهم میده نوازشم میکنه و این همرایی خیلی شیرینه و من عاشق این دورانم .سختی هاش برام حسابی شیرینه شب بیداری ها پهلو دردا که چند هفته ای هست اومده سراغم حالت تهوع ها که اونم چند روزیه مهمون منن همه رو دوست دارم چون این تفاوت هر لحظه به من ثابت میکنه که تو هستی و این یعنی بزرگترین نعمت خدا.خدایا شاکرم و ممنون که توی مشکلات همراه منی و صدای منو میشنوی مرسی که کم...
29 بهمن 1391

فرشته من خوش اومدی نوشته در 27/9/91

نمیدونم چی بنویسم چی بگم ؟چه طور چه طور از خدا تشکر کنم؟خداااااااااااااااایا مرسی باورم نمیشه که صدامو شنیدی باورم نمیشه که التماسامو جواب دادی این فرشته که فرستادی علاوه بر اینکه بچه نازمه و هدیه خودته .همیشه بهم ثابت میکنه که تو دوستم داری واقعاااااااااااا ممنونم خدااااااااااااااااااا  گریه نمیزاره که بنویسم فقط میگم که خدایا دوست دارم فرشته نازتو که هدیته هم دوست دارم خدایا به همه اونایی که بچه میخوان بهشون بچه بده خدااااااااااااااااااایا عاشقتم فرشته ناز مامان خوش اومدی عزیزم بابا و مامان خیلی دوست دارن مامان دیشب تا صبح خوابش نبرد یه بار ساعت 4 شب بود که از بی بی چک استفاده کردم و مثبت شد امیر بیدار شدو متوجه شد که استفاده کرد...
12 دی 1391

من و فرشته در هفته ششم

سلام به فرشته مهربونم و همه دوستای گلم این هفته هم خدارو شکر به راحتی گذشت عزیزو خاله زینب و خاله فاطمه و سانازو مونا هم باخبر شدن و همگی حساااااااااااااابی خوشحال شدن. خاله اینجاستو مشغول درس خوندن. امیرم خیلی خوشحاله با نینیمون حرف میزنه دوستش داره و کلی ذوق داره انگار نه انگار که همون امیره که دوسالو نیم اصلا نزاشت حرف بچه رو بزنم.خدارو شاکرم که الان دوست داره البته این ماهای اخر خیلی چشم انتظار بود. امروز صبح رفتم مرکز بهداشت واسه تشکیل پرونده خیلی خوب بود دگتر خیلی توضیحات دقیق داد که چه دردهایی طبیعیه و چه درهایی غیر طبیعیه و باید چی بخورم و چیکار کنم.بهتر از اون متخصصی بود که رفتم پیشش یه کم خیالم راحت شد بهش گفتم که میخوام ...
12 دی 1391

حس قشنگ مادر شدن نوشته در 29/9/91

دیروز عصر با اقایی رفتم بیرون میخواستیم میوه بخریم سیب قرمز گرفتم بخورم تا نینیمون خوشمل بشه با اقایی یه جوراب کوچولو هم واسه نی نی خریدیم تا اخر شب صد بار بوسش کردم کلی هم با بچه حرف زدم هنوز هیچی نشده هر دوتامون عاشقش شدیم امیر اخر شب مارو برد بیرون برام جوجه خرید خیلی خوشمزه بود صبح امروزم رفتیم ازمایشگاه پارسیان واسه ازمایش بارداری الانم منتظرم که امیر بیدار بشه بریم جوابو بگیریم یه کوچولو استرس دارم خدایا کمکم کن همراهم باش مثل همیشه خیلی دوستت دارم خدا حس نزدیکی شدیدی باهات دارم چون فرشته تو پیش منه   بعدا نوشت: اینم تصویر برگه ازمایشم     ...
10 دی 1391

فرشته من در هفته پنچم

فرشته کوچولوی من سلام خوبی عزیزم؟عکس بالا نشون میده که تو این اندازه ای هستی گرچه خیلی خیلی کوچولویی اما همه چیز مامان و بابا هستی .ما خیلی دوستت داریم خیلی ذوق داریم و منتظر روزایی هستیم که تورو بغل کنیمو باهات بازی کنیمو لذت ببریم از ثمره عشقمون. دو روز قبل یعنی یک شنبه 3/10/91نوبت اولیم دکترم بود اسم دکترت خانم دکتر انیس نانکلی بود من رفتم زیاد خوشم نیومد خیلی نتونست کمکم کنه فقط پرونده تشکیل دادو به یکی دو تا سوالمم تند تند جواب داد. استرسم زیاد شد دیدمش به جای اینکه اروم بشم به بابایی گفتم قبول کردم که منو ببره پیش یه دکتر دیگه البته با دکتر خودمم توی شمال صحبت کردم چند روز دیگه که به امید خدا بریم شمال اونجا هم میریم. همه ...
5 دی 1391