کیان مهر عزیزمکیان مهر عزیزم، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 10 روز سن داره

فرشته ای در کنارم

عکسهای اتاق پسر نازم

      قند عسل مامان سلاااااااااااااام قربونت برم که امروز واسه اولین بار سکسه کردی حسابی مامانی لذت بردم فدات شم. بالاخره اتاقت تمام شد و من بعد رفتم مهمونا(خاله حسنیه که اینجا بود برات گفته بودم اومده کمکم کنه تا اتاق شمارو مرتب کنیم.اقاییش با برادر شوهرشو جاریش و بچشون اقا مبین اومده بودن دنبالش و یه چند روزی اینجا بودن حسابی به ما خوش گذشت.این مدت که خاله جون اینجا بود مامانی حسابی استراحت کردم نمیدونم چه جوری براش جبران کنم.مهمونا صبح امروز رفتن بعد رفتنشون حسابی دلم گرفت از اینکه بازم تنها شدم....)  وقت کردم از اتاقت عکس بگیرم و برات بزارم تا یاگاری بمونه اخه میدونم بیای دیگه این اتاق به شکل الا...
3 تير 1392

وای که چقد دلم برای کلبه عشقمون تنگ شده بود

فندق مامان سلام میبینم که حسابی ذوق زده ای که برگشتیم خونه و حسابی شروع کردی به شیطونی. فدای اوی دست و پاهای کوچولت که وقتی کششون میاری دل مامان رو حسابی میبری.کی میان کیان مامان ؟حسابی منتظرم بغلت کنم این روزا با اینکه شیرین ترین دوران زندگیمه اما دوست دارم زود تمام بشه تا بغلت کنم حسابی دلم برای اون لحظه داره پر میکشه بابایی هم همین حسو داره اونم مثل من حسابی استرس داره شبا همش بیدار میشه و مواظب ماست. هفته قبل که حسابی مشغول خرید کردن واسه شما نفس مامان بودیم با مادر جون میرفتیم خرید حسابی مادرجونو خسته کردم با اینکه بابا بزرگ فوت کرده بود اما مادر جون برنامه خرید شمارو عقب ننداخت و حسابی منو شرمنده کرد.تقریبا شنبه خریدا تما...
21 خرداد 1392

تو خود عشقی خود عشق...........

سلام جیگمل ناز نازی مامان مامان قربونت بره اخه تو چی داری که ما هنوز تورو ندیده و بغلت نگرفته این همه عاشقتیم؟هااااااااااان؟ تو اومدی و حسابی دنیای مامانو بابارو از اونی که بود شاد تر و شادتر کردی عزیزم قربون اون قدمای نازت برم کی میرسه روزی که بغلت کنم و یه عااااااااااااااااااااالمه از وجودت انرزی بگیرم؟حسابی منتظر اون لحظه هستم. وروجک مامان یه کم برات از حالو روز الانم بنویسم که شما قریبا الان اندازه ای شدی که هر کی مامانو میبینه متوجه میشه که شما توی دلشی.قربونت برم حسابی با دستا و پاهای نازت  مامان و لقد بارون میکنی که مامان کشته مرده این شیطونی هاته. تا میتونی بزن که هیچ چیز به این اندازه واسه مامان لذت بخش نیس...
4 خرداد 1392

بازم روزای تلخ و شیرین

سلام  قند عسل مامانی   پسر ناز مامان و بابا خوبی؟میدونم که کاملا اوضاع بیرون و درک میکنی با ناراحتی مامان ناراحت میشی و با خوشحالیش خوشحال کاملا حس میکنم وقتی ناراحتم خودتو جم میکنی یه گوشه و تکون نمیخوری دردت به جونم فرشته نازم.   میخوام برات خاطرات روزایی رو بنویسم که بابایی اومدو بهمون سر زد یعنی سه شنبه هفته قبل که ٢٤ اردیبیهشت بود.بابایی جونی و بابا امیر تصمیم گرفتن دوتایی بیان شمال اخه برای بابایی تنهایی رانندگی سخته و حتما یکی باید کنارش باشه.ساعت سه شب حرکت کردن و ظهر نزدیکای ساعت یک رسیدن.من خیلی هیجان زده بودم دلم خیلی برای بابایی تنگ شده بود فقط تو میدونی که مامانی چقدر عاشق باباییه مگه نه؟اخه تو...
30 ارديبهشت 1392

اولین عیدی که ما سه نفریم

        سلام قند عسل مامان سلام کیان نازو شیطون ما فدای تو بشم که روز به روز بیشتر عاشقت میشم.دلم داره پر میکشه برای اون روزا که بغلت کنم عزیزم. امسال اولین عیدیه که تو وجود داری و هر لحظه هم توی یاد ما هستی.منو بابایی همیشه بهت فکر میکنیم.تازه برات عیدی خوشملم خریدیم.فدای تو بشم . کیان مامان اینم سفره هفت سینه امساله سالی که تو میای پیش ما البته به همید خدا.امسال سال 92 سال ماره.من شنیدم که خیلی سال خوبیه اگه خدا بخواد تو هم مرداد به دنیا میای .اره مثل بابایی.پسر خوشمل من این چند روز حسابی اذیتت کردم مامانی رو ببخش که نتونستم خیلی استراحت کنم دوست داشتم همه چیز موقع سال تحویل مرتب باشه بجا...
30 ارديبهشت 1392

خاطره انگیز ترین روز زندگی

سلام  اقا کیان مهر ناز مامان ........ مامان فدای اون شیطونی هات بره که هنوز نیومدی همه انگشت به دهنن از وروجکیهات خاطره ای که میخوام اینجا و توی ذهنم برای همیشه ثبتش کنم مربوط به دو روز قبل یعنی سه شنبه 22اسفند ماهه سال91. خب:صبح از خواب بیدار شدمو اقایی رو بدرقه کردم و کم کم اماده شدم تا برم برای سونوگرافی نوبت بگیرم اخه اینجا تلفنی نوبت نمیدن و باید صبح بری برای عصر همون روز نوبت بگیری. ساعت تقریبا 11 بود از خونه رفتم بیرون یه کم ناراحت بودم اخه اقایی موقع رفتن گفت که ممکنه نتونم عصر باهات بیام منم چیزی نگفتم اخه میدونم شرایط کاریش اینجوری اما ناراحت بودم چون دوست داشتم توی این روز هیجان انگیز کنارم باشه وجودش ا...
30 ارديبهشت 1392

تولد دوباره ماااااااااااااا

پسر نازو سالمه مامان سلااااااااااااااااااااااااام عشق مامان همینجور که مامان روزای سخته انتظارو داشت سپری میکرد تا ١٨ اردیبهشت بیادو جواب ازمایشو بهمون خبر بدن خوشبختانه چند روز زودتر یعنی یکشنبه صبح روز ١٥ اردیبهشت از ازمایشگاه تماس گرفتن و گفتن که شاخ شمشاد شما سالمه سالمه و حسااااااااااااااااااااااااااااابی دل مامانی رو شاد کردن اون لحظه خاله زهرا کنارم بودو مامانی خودشو انداخت بغل خاله و از خوشی حساااابی زار زار زد.بعدم مادر جون بیدار شدو اونم متوجه شدو حسابی خوشحالی کرد مامانی هم موبایلو برداشتو به بابایی میخواست خبر بده که بابایی در خواب ناز بودو موبایلارو هم گذاشته بود رو ویبره.مامان مجبور شد منتظر بمونه تا بیدار بشه اما از شماره...
30 ارديبهشت 1392

روزهای خاکستری

  بعدا نوشت   سلام دوستای خوبم چقدر خوشحالم که شماهارو دارم روحیم خیلی بهتره اما بازم استرس دارم امیدم به خداست و چشم انتظار دعای شما.چند روز دیگه مونده تا جواب بیاد حدودا 7 روز دیگه .روزای منو اقایی خیلی کند و سخت میگذره.اوایل امیرم خیلی به روی خودش نمی اورد ولی این روزا حسابی بی تابه.دلم براش حسابی تنگ شده مجبور بودم شمال بمونم و اقایی بره سه هفته ای میشه ندیدمش و همین دلتنگی هم باعث شده که تحمل این شرایط سخت سخت تر هم بشه. اما چاره چیه؟صبر صبر صبر.....   شرمنده ام که نمیتونم به همه دوستام سر بزنم اما واقعا هر لحظه به یادتون هستم و منم دعاتون میکنم.حرفاتون خیلی ارومم میکنه ممنون.نمیدونم چ...
11 ارديبهشت 1392

اولین روزهای بهترین سال زندگی

سلام کوشولوی ناز مامانی. خوبی قند عسل مامان؟حسابی واسه خودت لذت میبری که این همه نیومده عاشق داری نه؟حالا کجاشو دیدی بیا ببین چقدر همه چشم انتظارت هستن. برایت از روزای قشنگ عید میخوام بنویسم: اولین روز عید که مشغول عید دیدنی بودیم البته فقط درجه یک ها یعنی خونه عمه فرشته و عمه زهراو عمو سعید.دیگه خونه کسی نرفتیم اخه واسه خاطر شما نمیشد زیاده روی کنیم بابایی دستور داد که بیشتر استراحت کنم. تا روز پنجم عید که فقط خوردمو خوابیدم و روز شیشم هم که طبق قرار خاله حسنیه و عمو محمد اومدن خونمون و روزای قشنگمون شروع شد.البته نمیشد زیاد ببریمشون بیرون اما همینکه کنار ما بودن حسابی لذت بردیم خودمم نمیدونم چرا اینقدر زود روزا گذشت انگار ...
14 فروردين 1392